اجتماعیشهریگزارش ویژه

مهین خانم زادشمس بهار را دوست داشت و با بهار رفت

او در زندگی کم سختی نکشید،‌ سه پسرش را در جنگ از دست داد و دو پسرش جانباز و مجروح شدند.

خسرو اولین پسر بود که راهی جبهه‌ها شد، او که در شکستن حصر آبادان نقش به‌سزایی داشت، یک‌بار چنان مجروح شد که گمان کردند شهید شده است. در حال انتقال او با باقی شهدا به سردخانه‌ای در شهر اهواز بودند که رزمنده‌ای ضربان قلب خسرو را از روی لباسش تشخیص داد و راهی بیمارستانش کردند.

مدتی طول کشید تا زخم‌هایش ترمیم و دل مهین خانم آرام شود. با این حال خسرو این‌بار در کسوت فرمانده جنگ‌های نامنظم راهی ارتفاعات نوسود در خط مقابله با متجاوزین عراقی شد،‌ پس از ماه‌ها ایستادگی در همانجا اصابت ترکش خمپاره باعث شد در شهریور سال ۱۳۶۰ در ۲۲ سالگی شهید شود.
غم فرزند آن هم خسرو مهربان درمان نداشت‌، با این حال این غم باعث نشد به خواست پسران دیگرش در دفاع از تمامیت ارضی و کیان کشور تن ندهد.
مهدی نیز در دی‌ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ که بعدها درباره‌اش بسیار گفته شد و داغی بر این داغ مادران و پدران افزود،‌ شهید شد.
یک سال نشده مهین خانوم لباس سیاه شهادت فرهاد را در مهر ۱۳۶۶ پوشید. فرهادی که نمازش را هم در جمع نمی‌خواند مبادا ریا شود‌، می‌گفت ارتباط شخصی من با خدا است و نمی‌خواهم در جمع باشد‌، آنقدر در این باره وسواس داشت که برخی می‌گفتند مگر فرهاد نماز هم می‌خواند؟سن فرهاد مانند مهدی و خسرو در زمان شهادت به ۲۵ سال هم نمی‌رسید.
بهنام و بهرام دو برادر دیگر و پسران مهین خانم در جنگ مجروح و جانباز شدند. بهنام شیمیایی شد و پس از عمل جراحی و درمان مستمر اثر آن هنوز آزارش می‌دهد و با تبعاتش درگیر است.
کلمه سخت برای توصیف روزگار پدر و مادری که سه پسر را در جنگ از دست داده‌اند و عوارض جراحت و جانباز شدن را بر تن و بدن دو پسر دیگر می‌بینند،‌ ساده کردن مسئله است.

نمی‌شود سخت را در این باره به کار برد،‌ کلمه دیگری نیاز است که بتواند چنین شرایطی را توصیف کند،‌ کلمه‌ای که پیدا نمی‌شود. پدر طاقت نیاورد و در سال ۸۳ درگذشت تا مهین خانوم بماند با آن رنج بی‌انتها.
با این حال کسانی که او را به خاطر می‌آورند،‌ تصویر زنی افسرده در ذهن‌شان نیست.‌

مهین خانم هیچگاه رفتن پسرانش برایش کهنه نشد و پس از چند دهه همچنان طوری از خسرو و فرهاد و مهدی حرف می‌زد که انگار تنها چند روزی از شهید شدنشان گذشته است. او هیچگاه ارتباطش را با فرزندانش قطع نکرد و بارها و بارها بر سر مزار آنها می‌رفت اما نشانه‌ای از این رنج بی‌امان در مراودات اجتماعی‌اش دیده نمی‌شد.
عادت داشت به بقیه دلداری بدهد‌، جوانان را به آینده امیدوار کند و از آرزویش که جامعه‌ای با اعتدال بیشتر و دارای رفاه اقتصادی و اجتماعی بود سخن بگوید. برای او سخت بود که مردم برای تأمین حقوق اولیه‌شان نگران هستند و عزیزانشان را از دست می‌دهند،‌ مهین خانوم همه اینها را می‌دید و تحمل می‌کرد. می‌گفت سرمایۀ ما نفت و گاز نیست‌، سرمایۀ ما جامعه خلاق جوان است و باید آن سرمایه‌های اجتماعی بیش از پیش در همۀ زمینه‌ها حمایت شوند و نباید گذاشت ضرباهنگ مهاجرت‌شان هر روز سریع‌تر شود درحالی‌که ما شهید و جانباز دادیم تا تعادلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را گسترش دهیم.
او انتظار داشت تا اقشار مختلف مردم در کنار هم به شکل مسالمت‌‌آمیز و با آرامش زندگی کنند و به عقاید هم احترام بگذارند همانطور که خسرو هم اینطور بود و یک روز که دید دو دختر جوان را به دلیل فروش نشریه‌ای آزار می‌دهند،‌ به آنها گفت شما هم نشریه بزنید و جواب آنها را با تلاش فرهنگی بدهید.
بهمن‌ خان ایزدی نامش با طبیعت گره خورده است، شاید این همان ارثیه مهین خانوم، مادرش به او باشد. درختان جنگلی که می‌سوختند سینه مهین خانوم هم آتش می‌گرفت. وقتی خانواده بهزادی در مقابله با آتش جنگل ارتفاعات هایقر از دست رفتند‌ و به شهادت رسیدند، با شنیدن آن خبر گریه امان او را برید. گله کرد که اگر ما مترقی هستیم،‌ اگر تکنولوژی داریم، اگر به تکنولوژی‌های نوین رسیده‌ایم پس چرا اینقدر دستمان تهی است که در برابر آتشی که به بلوط‌ زارهایمان می‌زند دستمان بسته است‌؟
چرا سیل جان مردم ما و طبیعت‌مان را می‌گیرد و همه‌اش از این می‌گوییم که امکانات نیست‌؟
چرا آن تک بلوطی که سال‌ها و سال‌ها به زمین و پرنده و چرنده خدمت کرده باید از بین برود و من که مصرف‌‌کننده هستم زنده باشم؟ مهین خانوم در اواخر زمستان گذشته در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان بستری شد‌، او با یک بیماری رفت و در همانجا با چند بیماری جان شریف خود را در بیمارستان از دست داد،‌ در حالی که لخته‌‌ای خون در ریه داشت،‌ کرونا آزارش می‌داد و به زخم بستر دچار شده بود.
روزگار با مهین خانوم که مردم‌مدار بود و به مادر مردم و پهلوان مهین شهره بود و در کنار سفره محبتش به کام مردم لقمه پر حلاوت مهری بخشید و در زندگی با همه همیار و همدل بود‌، آسان نگرفت.
او گرچه پسرانی مانند بهمن خان ایزدی دارد که فخر محیط زیست ایران است،‌ اما داغ سه فرزند بر سینه‌اش ماند و درنهایت در بهار ۱۴۰۲ و در حالیکه با مرگ مبارزه می کرد و دوست داشت که باز هم زندگی کند، در پنجم اردیبهشت به اوج آسمان آبی پر کشید. 

روحش شاد

مشاهده بیشتر

اخبار مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا